جستجو

برای جستجو کلمه مورد نظر خود را در کادر زیر وارد کنید:

جستجو
دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی چهره شهید روح الله عجمیان

منزل ما کرجه و کارم در تهران. روز تشییع باشکوه سید روح الله نتونستم اونجا باشم اما دلم همش اونجا بود، چون از وقتی که خبر شهادت مظلومانشو شنیدم یه بغضی تو گلوم موند. بغضی که بیشتر به خاطر شهادت غریبانه و مظلومانش بود. وقتی تشییعش رو از تلویزیون دیدم به خودم قول دادم که فردای تشییع سر مزارش برم. تنها کلمه‌ای که در ذهنم مدام تداعی میشد مظلومیت روح الله بود. سه شنبه کارم تمام شد و به خاطر قولی که به خودم دادم مثل همیشه با مترو برگشتم کرج. اون روزم بعد سرکار به خاطر قولی که دادم رفتم امامزاده تا برم سر مزار تازه شهید، سید روح الله. هوا خیلی سرد بود از مترو گلشهر کرج پیاده راه افتادم تا به گلزار شهدای امامزاده رسیدم. از یک بسیجی که از پایگاه بسیج امامزاده اومد بیرون آدرس مزار شهید عجمیان رو پرسیدم. به سمت آدرس رفتم. سه تا جوون رو دیدم که وایستادن سر مزاری که پرچم ایران روش بود. نزدیک که شدم چشمم به عکس روح الله خورد، بغضم ترکید. بعد چند دقیقه به خودم اومدم از سه تا جوونی که اونجا بودن و بغضی در گلو داشتن پرسیدم سید رو می‌شناختین؟ گفتن نه ولی خیلی مظلومانه شهید شد. من هم فاتحه خوندم و از سر مزارش بلند شدم. رفتم سر مزار شهید عباس آسمیه که تازگی ها پیکرش برگشته و چند قدمی با مزار روح الله فاصله داشت. اما یه دفعه چندتا خانم چادری را دیدم. سرمو بالا آوردم که فهمیدم یکیشون مادر سید روح اللهه. داشتن پیاده میرفتن سر مزار، دوباره برگشتم که شاید بتونم یه کاری برای سید عزیز کرده باشم. عقب وایساده بودم و حال مادر شهید دوباره منو ریخت بهم. به خواهر شهید که اول نمیشناختمش گفتم من خبرنگارم، دوست دارم درباره زندگی شهیدتون و خاطراتی که دارید مصاحبه بگیرم. خواهر شهید گفت «خدا شاهده؛ باورتون میشه فیلمایی که این روزا از شهادت برادرم دیدم، باعث شده خاطراتی رو که با روح الله داشتم رو کلا یادم بره».

0 لایک

نرم افزار مورد استفاده

اشتراک گذاری

جدیدترین آثار

دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی چهره شهید روح الله عجمیان

منزل ما کرجه و کارم در تهران. روز تشییع باشکوه سید روح الله نتونستم اونجا باشم اما دلم همش اونجا بود، چون از وقتی که خبر شهادت مظلومانشو شنیدم یه بغضی تو گلوم موند. بغضی که بیشتر به خاطر شهادت غریبانه و مظلومانش بود. وقتی تشییعش رو از تلویزیون دیدم به خودم قول دادم که فردای تشییع سر مزارش برم. تنها کلمه‌ای که در ذهنم مدام تداعی میشد مظلومیت روح الله بود. سه شنبه کارم تمام شد و به خاطر قولی که به خودم دادم مثل همیشه با مترو برگشتم کرج. اون روزم بعد سرکار به خاطر قولی که دادم رفتم امامزاده تا برم سر مزار تازه شهید، سید روح الله. هوا خیلی سرد بود از مترو گلشهر کرج پیاده راه افتادم تا به گلزار شهدای امامزاده رسیدم. از یک بسیجی که از پایگاه بسیج امامزاده اومد بیرون آدرس مزار شهید عجمیان رو پرسیدم. به سمت آدرس رفتم. سه تا جوون رو دیدم که وایستادن سر مزاری که پرچم ایران روش بود. نزدیک که شدم چشمم به عکس روح الله خورد، بغضم ترکید. بعد چند دقیقه به خودم اومدم از سه تا جوونی که اونجا بودن و بغضی در گلو داشتن پرسیدم سید رو می‌شناختین؟ گفتن نه ولی خیلی مظلومانه شهید شد. من هم فاتحه خوندم و از سر مزارش بلند شدم. رفتم سر مزار شهید عباس آسمیه که تازگی ها پیکرش برگشته و چند قدمی با مزار روح الله فاصله داشت. اما یه دفعه چندتا خانم چادری را دیدم. سرمو بالا آوردم که فهمیدم یکیشون مادر سید روح اللهه. داشتن پیاده میرفتن سر مزار، دوباره برگشتم که شاید بتونم یه کاری برای سید عزیز کرده باشم. عقب وایساده بودم و حال مادر شهید دوباره منو ریخت بهم. به خواهر شهید که اول نمیشناختمش گفتم من خبرنگارم، دوست دارم درباره زندگی شهیدتون و خاطراتی که دارید مصاحبه بگیرم. خواهر شهید گفت «خدا شاهده؛ باورتون میشه فیلمایی که این روزا از شهادت برادرم دیدم، باعث شده خاطراتی رو که با روح الله داشتم رو کلا یادم بره».

0 لایک

بدون نظر

نرم افزار مورد استفاده

اشتراک گذاری

جدیدترین آثار